*( الهُمَ صَلی عَلی مُحَمّد وَ آل مُحَمّد )*

مانع سوم: از میان رفتن برادرى اسلامى

دیگر زمینه ساز مجرد ماندن دختران و پرهیز آنان از ازدواج اجرا نشدن قانون اخوّت اسلامى میان آحاد مسلمین است؛ اخوّتى که اسلام عزیز بدان ندا داد و قرآن کریم بدان تصریح نمود و فرمود: (إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ...)(5)؛ مؤمنان برادر یکدیگرند. رسول اعظم(صلى الله علیه وآله وسلم) قانون اخوّت را دوبار در جامعه اسلامى روزگار خویش به اجرا درآورد؛ یک بار در مکه مکرّمه و یک بار در مدینه منورّه. آن حضرت هر مرد مؤمنى را برادر مؤمن دیگر و هر زن مؤمنى را خواهر همگن مؤمن قرار داد و براى انجام دادن این برنامه، تفاوت هاى طبقاتى آن روزگار را شکست و میان فقیر و غنى مساوات برقرار نمود. داستان جویبر و ازدواجش با ذلفا بهترین شاهد این مدعا است.

 

پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) ذلفا را تزویج مى کند

ابوحمزه ثمالى مى گوید: نزد امام محمّد باقر(علیه السلام) بودم که مردى اجازه حضور خواست. با اذن امام، وارد شد و سلام کرد. حضرت به او خوش آمد گفت و نزدیک خویش نشاند و با او گفتوگو کرد. آن مرد گفت: فدایت گردم! همانا من دختر ابن ابى رافع را از وى خواستگارى کردم، ولى او به خاطر زشتى و فقر و غریب بودنم، به من جواب رد داد و از من روى گرداند و مرا تحقیر کرد. از این کار او ناراحت شدم و قلبم شکست و در آن هنگام آرزوى مرگ کردم.
امام باقر(علیه السلام) فرمودند: تو از طرف من نزد او برو و بگو: محمد بن على بن الحسین بن على بن ابى طالب به تو مى گوید: دخترت را به دوست و محبّمان، منجح بن ریاح، تزویج کن و او را رد مکن.
ابوحمزه مى گوید: آن مرد از شدت خوشحالى از جا پرید تا پیام امام را زودتر برساند. هنگامى که از تیررس نگاهمان دور شد، امام فرمودند: مردى از اهالى یمامه به نام جوَیبر در طلب اسلام نزد رسول الله(صلى الله علیه وآله وسلم) آمد و بى درنگ اسلام آورد و مسلمانى نیکو گردید. او مردى کوتاه قد، نیازمند و عریان بود و چهره اى زشت و سیه چرده داشت. رسول خدا به خاطر غریبى و برهنگى اش او را به جمع خود ملحق نمود و همواره صاعى (صاع = سه کیلو) از خرما از نوع صاع نخستین براى خوراک او مى فرستاد. دو پیراهن بلند [پیراهنى که همه بدن را مى پوشاند] نیز به او عطا کرد و بدو امر فرمود که ملازم مسجد باشد و شب ها همان جا بخوابد. روزگار او مدتى این گونه گذشت تا آن که شمار غریبان نیازمندى همچون او، که به مدینه مى آمدند و اسلام مى آوردند و ساکن مسجد مى شدند، فزونى گرفت، به گونه اى که در مسجد در تنگنا افتادند. در این هنگام، خداى متعال به پیامبرش وحى نمود که: مسجد را تطهیر بنما و هر کسى را که شبانگاهان در مسجد مى خوابد، از آن بیرون کن و دستور بده کسانى که درى از منزلشان به مسجد باز مى شود، آن در را ببندند؛ جُز درِ منزل امیرمؤمنان على(علیه السلام) و فاطمه زهرا(علیها السلام) . و دیگر هیچ جُنُبى از آن جا عبور نکند و هیچ غریبى در آن جا نخوابد.(6)
رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) نیز بى درنگ دستور داد تا همه درهایى که به مسجد باز مى شد، جز در خانه على(علیه السلام) را ببندند و مسکن فاطمه زهرا(علیها السلام) را نیز به حال خود گذاشت. سپس فرمان داد تا براى آن مسلمانان (غریب و فقیر) محل سرپوشیده اى فراهم کنند که بلافاصله مهیا شد و صُفِّه نام گرفت. رسول خدا به آنان دستور داد که روز و شب شان را در زیر آن سایبان بگذرانند. آن ها در آن جا جمع شدند. (از آن به بعد) رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)پیوسته بدان ها سرکشى و از آنها محافظت مى کرد و هرگاه مى توانست برایشان گندم، خرما، جو و کشمش مى برد. مسلمانان نیز مدام به آنان سرکشى و توجه مى کردند و به تبع دلسوزىِ رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)بر این جماعت، مسلمانان نیز دلسوز آنان بودند و صدقات (خیرات) خود را در میان آنها تقسیم مى کردند.
روزى پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) با نگاه رحمت و رقّت به جویبر نگریست و بدو فرمود: اى جویبر، کاش با زنى ازدواج مى کردى تا به کمک او عفت نفس خویش را نگاه دارى و او نیز بر دنیا و آخرت یارى ات کند!. جویبرعرض کرد: اى رسول خدا، پدر و مادرم به فدایت! چه کسى مرا مى پسندد؟! به خدا قسم که نه حسب و نسبى دارم و نه مال و جمالى. کدام زن به من رغبت مى کند؟!
رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) به او فرمود: اى جویبر، همانا خداوند با (معیار) اسلام چیزهایى را که در (دوران) جاهلیّت شریف دانسته مى شد، فروکاست و چیزهایى را که پست دانسته مى شد، شرافت بخشید و کسى را که در جاهلیّت خوار بود، عزّت داد و تکبر و تفاخر جاهلانه به خاندان و برترىِ نسب را از میان برد. در نتیجه، امروز همه مردم ـ از سفید و سیاه و قرشى و عرب و غیر عرب ـ از (صلب) آدم(علیه السلام) شمرده مى شوند. خداوند آدم(علیه السلام) را نیز از گل آفرید و به یقین محبوب ترین مردم در پیشگاه خداى عزّوجلّ در روز قیامت، مطیع ترین و با تقواترین آن ها است. و من، اى جویبر، امروز احدى از مسلمان ها را با فضلیت تر از تو نمى دانم؛ مگر کسى که از تو با تقواتر و مطیع تر باشد.
سپس به وى فرمود: اى جویبر! نزد زیادبن لبید ـ که به یقین او در حسب از شریف ترین اشخاصِ قوم خویش (بنى بیاضه) است ـ برو و به او بگو: من پیک رسول خدا، به سوى تو هستم. رسول خدا، به تو پیغام مى دهد که دخترت ذلفا را به نکاح جویبر درآورى.
جویبر با پیام رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) به سوى زیادبن لبید روانه شد. او با گروهى از بستگانش در خانه خود نشسته بود که جویبر اجازه ورود خواست. به زیاد خبر دادند و او بلافاصله اجازه ورود داد و بر جویبر سلام کرد. جویبر گفت: اى زیادبن لبید، همانا من پیک رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) به سوى تو هستم که در پى حاجتى آمده ام. آشکارا به تو بگویم یا در نهان؟
زیاد گفت: آشکارا بگو که این امر براى من مایه شرافت و فخر است.
جویبر به او گفت: رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) به تو پیغام مى دهد که دخترت ذلفا را به نکاح جویبر (من) درآورى.
زیاد گفت: آیا واقعاً رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) تو را با این پیام نزد من فرستاده؟
گفت: آرى. من کسى نیستم که بر رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) دروغ ببندم.
زیاد به او گفت: ما دخترانمان را تنها به همسرى همتایان خود از انصار در مى آوریم. اى جویبر، باز گرد تا من رسول خدا را ببینم و او را از عذر خویش آگاه کنم.
جویبر در حالى که باز مى گشت مى گفت: به خدا قسم که نه قرآن این (مَنِش) را تأیید مى کند و نه نبوت محمد براى (صحه گذاشتن بر) این رفتار، ظهور کرده است.
ذلفا در پس پرده، این سخن جویبر را شنید و بى درنگ کسى نزد پدر فرستاد که نزد من بیا. وقتى آمد به وى گفت: این چه سخنى بود که به جویبر گفتى؟!
زیاد گفت: او به من گفت رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) وى را فرستاده تا بگوید که رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) به تو ابلاغ مى کند که دخترت، ذلفا را به ازدواج جویبر درآورى.
ذلفا به پدر گفت: به خدا قسم، جویبر کسى نیست که بر رسول خدا دروغ ببندد. هم اینک پیکى را به دنبال جویبر بفرست تا او را نزد تو بازگرداند.
زیاد بلافاصله پیکى فرستاد و جویبر را بازگرداند و به او گفت: خوش آمدى اى جویبر! آرام باش تا بازگردم. سپس خود نزد رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)رفت و عرض کرد: پدر و مادرم به فدایت! جویبر پیام شما را برایم آورد ولى من به نرمى و خوش اخلاقى با او سخن نگفتم و به نظرم آمد که شما را ملاقات کنم. (یا رسول الله) ما جز به همتایان خود از انصار زن نمى دهیم.
رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) فرمود: اى زیاد! جویبر آدم مؤمنى است و مرد مؤمن کفو (همتاى) زن مؤمن و هر مرد مسلمان همتاى زن مسلمان است. پس اى زیاد! او را تزویج کن و از او روى برمتاب.
آن گاه زیاد به منزلش بازگشت و آنچه از رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) شنیده بود براى دخترش باز گفت. ذلفا در جواب پدر گفت: مطمئناً اگر از [فرمان] رسول خدا سربتابى، کافر گشته اى. پس (مرا) به جویبر تزویج کن.
زیاد نزد جویبر بازگشت و دست او را گرفت و نزد خویشان خود برد و براساس سنّت خدا و سنّت رسولش ذلفا را به همسرى او درآورد و مهریه اش را خود به عهده گرفت و جهازى نیز براى او تهیه کرد. آنگاه پیکى نزد جویبر فرستادند و به او گفتند: آیا خانه اى دارى که او را نزد تو بفرستیم؟
گفت: به خدا قسم خانه اى ندارم.
آنان ذلفا را آماده کردند و برایش منزلى فراهم نمودند. فرش خانه و وسایل زندگى تهیه نمودند و دو پیراهن بر اندام جویبر پوشاندند و ذلفا را وارد خانه نمودند و جویبر را با عمامه اى برسر به حجله فرستادند. وقتى نگاه جویبر به ذلفا افتاد و نگاهى به خانه و لوازمش کرد و بوى خوش مشامش را نواخت، در گوشه اى از خانه ایستاد و تا طلوع فجر پیوسته به نماز و تلاوت قرآن مشغول بود و آن گاه که صداى اذان را شنید از خانه خارج شد. همسرش نیز از آن جا بیرون آمد، وضو ساخت و نماز گزارد.
(پس از نماز) از او سؤال شد که آیا او با تو آمیزش کرد؟ پاسخ داد: پیوسته قرآن مى خواند و در نماز بود تا این که صداى اذان را شنید و از آن جا خارج شد.
شب دوم به همان روش سپرى شد، ولى این قضیه را از پدر ذلفا مخفى کردند. شب سوم نیز او همان کار را انجام داد. پدر ذلفا را از ماجرا آگاه کردند و او نزد رسول خدا رفت و عرض کرد: پدر و مادرم به فدایت، اى رسول خدا! شما مرا فرمان دادى تا دخترم را به همسرى جویبر درآورم، در حالى که ـ به خدا قسم ـ او کسى نبود که ما او را تزویج کنیم (و به دامادى خود برگزینیم) لکن اطاعت از فرمان شما مرا به این کار واداشت.
پیامبر به او فرمود: چه کار نکوهیده اى از او دیده اید؟
زیاد پاسخ داد: برایش خانه و اثاث تهیه دیدیم و من دخترم را در آن خانه وارد نمودم و جویبر را عمامه برسر به حجله فرستادم، ولى شب اوّل نه سخنى با او گفته و نه بدو نگاه کرده و نه به او نزدیک شده است، بلکه [ببه جاى آن] در گوشه خانه ایستاده و مدام به رکوع و سجود و تلاوت قرآن مشغول بوده تا آن که صداى اذان را شنیده (و براى نماز از آن جا) خارج شده است. شب دوم و سوم را نیز این گونه سپرى کرده است و تاکنون که نزد شما آمده ایم، اصلاً به او نزدیک نشده و با او سخن نگفته است. فکر مى کنم که او به زنان تمایل نداشته باشد، پس (براى حل این مشکل) در کار ما بیندیش.
زیاد بازگشت و پس از آن رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) جویبر را فرا خواند و چون حاضر شد حضرت به او فرمود: آیا به زنان نزدیک نمى شوى؟!
جویبر عرض کرد: [چرا] مگر من مرد نیستم؟! آرى اى رسول خدا! همانا من نسبت به زنان بسیار مایل و حریصم.
رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) به او فرمود: از تو برخلاف آنچه خود را بدان توصیف مى کنى، مى گویند. آن ها گفته اند که برایت خانه و فرش و اثاث فراهم کرده اند و دختر جوان و زیبایى را به حجله ات فرستاده اند ولى نه در او نگریسته و نه با او سخنى گفته اى و نه به او نزدیک شده اى. تو را چه شده است؟
جویبر عرض کرد: اى رسول خدا، (وقتى به آن) خانه وسیع وارد شدم و نگاهم به اثاثیه و دختر جوانى زیبا و خوشبو افتاد، به یاد وضعیت گذشته ام، غربتم، نیازمندى ام، گمنامى ام و همنشینى ام با غریبان و مسکینان افتادم. لذا خوش داشتم از آن جا که خداوند چنین احسانى به من نموده، او را بر عطایش سپاس گویم و با شکرى حقیقى بدو تقّرب جویم، از همین رو برخاستم و به گوشه خانه رفتم و یکسره مشغول نماز و تلاوت قرآن در رکوع و سجود شدم تا خدا را شاکر شوم. و [تنها] آن گاه که بانگ [اذان] را شنیدم [براى نماز صبح] از آن جا خارج شدم و هنگام صبح به نظرم آمد که آن روز را هم روزه بگیرم. و [خلاصه] سه روز و سه شب بدین کار مشغول بودم و (با این حال) به نظرم مى رسد که این مقدار، در مقابل آنچه خداوند به من عطا فرموده، اندک است ولیکن ـ ان شاء الله ـ امشب او و دیگران را راضى خواهم کرد.
سپس رسول خدا شخصى را به سوى زیاد فرستاد و او را آورد تا گفته جویبر را به اطلاع وى رساند تا خاطر آسوده گرداند.
امام باقر(علیه السلام) فرمودند: جویبر به گفته اش وفا کرد. بعدها وقتى رسول خدا براى غزوه اى از مدینه خارج شد، جویبر نیز با ایشان بود. وى در آن غزوه به شهادت رسید و پس از جویبر در میان انصار زن ایّمى(7) سخاوتمندتر و بخشنده تر از ذلفا پیدا نشد(8).
این داستان به خوبى نشان مى دهد که رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) چگونه بر اساس اخوّت اسلامى، دختران و پسران عزب را به نکاح یکدیگر در مى آورد.

 

برگرفته از کتاب جوانان؛ ازدواج وراهکارها

نوشته آیت الله شیرازی


X