بسم الله الرحمن الرحیم

*( الهُمَ صَلی عَلی مُحَمّد وَ آل مُحَمّد )*

مانع پنجم: بى کارى

یکى دیگر از موانع ازدواج، بیکارى است که خود زاییده ممنوعیت آزادى کسبوکار و بازرگانى از سوى حکومت ها است و نیز ممنوع کردن چیزهایى که بالأصاله مباح و مجازند، مانند: ماهیگیرى از دریاها و استفاده از نى نیزارها و درختان جنگل ها و بیشه زارها واستخراج معادن که اسلام این امور را براى همه مردم مباح اعلام کرده و مى گوید:
(یسئلونکَ ماذا أُحِلَّ لهم قل أُحِلَّ لکم الطیّباتُ ...)(12)؛ از تو مى پرسند: چه چیزى براى آنان حلال شده است؟ بگو: چیزهاى پاکیزه براى شما حلال گردیده.
پیامبر اکرم نیز به همین اصل اشاره مى کند و مى فرماید:
من سَبقَ إلى ما لا یسبقهُ إلیه المسلمُ فهو أحقُّ به؛(13) هر مسلمانى که [براى برخوردارى و استفاده و تملک] سراغ چیزى برود که مسلمان دیگرى پیش از او آن را در اختیار نگرفته و مالک نشده باشد، بدان چیز سزاوارتر است.
جان سخن این که، ممنوعیّت کارهاى پیش گفته و نظیر آن، در نیمه دوم این قرن (بیستم)، به میزان قابل توجّهى از ازدواج ها کاسته است. وانگهى محدود ساختن بى حساب کسب و کارها و انواع تجارت ها و لزوم کسب مجوز از مراکز دولتى و پرداخت مالیات گوناگون و انواع هزینه ها و موانع دیگر، با تمام توان در راه ازدواج سنگ اندازى کرده است، در حالى که در روزگار گذشته، همه مردم از آزادى در انتخاب کسب و کار برخوردار بودند؛ مگر آنچه ادلّه مقبول از آن منع مى کند؛ مانند: شرب خمر، قمار و فحشا.

 برگرفته از کتاب جوانان؛ ازدواج وراهکارها

نوشته آیت الله شیرازی

 بسم الله الرحمن الرحیم

*( الهُمَ صَلی عَلی مُحَمّد وَ آل مُحَمّد )*

مانع چهارم: محدودیت هاى بى اساس قانونى

مهم ترین موانع ازدواج دختران مجرد، وضعیتى است که قید و بندهاى قانونى به وجود آورده است؛ و البته هیچ پشتوانه شرعى ندارد و در واقع همان چیزهایى است که قرآن کریم از آن ها به «الإصر و الأغلال» تعبیر مى کند و در بیان وظیفه و مأموریت رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)مى فرماید:
(الذینَ یَتَّبعونَ الرسولَ النبیَّ الأُمَّی الّذی ... یَضَعُ عنهم إصرَهُم و الأَغلالَ الَّتى کانَتْ علیهم فالذینَ آمَنوا بِهِ ... أولئکَ هُمُ المفلحون)(9)؛ همان ها که از فرستاده (خدا) پیامبر أمّى پیروى مى کنند؛ پیامبرى که... بارهاى سنگین، و زنجیرهایى را که بر آن ها بود، و از [دوش] آنان قید و بندهایى را که بر ایشان بوده است، بر مى دارد؛ پس کسانى که به او ایمان آورند... آنان رستگارانند.
پس دو گونه محدودیت وجود دارد؛ یکى به نام «إصر» و آن، محدودیت ها و قیدوبندهایى است که در عادات و آداب و رسوم مردم ریشه دارد. دیگرى اغلال نام دارد که به محدودیت ها و قیدوبندهایى گفته مى شود که از سوى حکومت ها و مانند آن بر مردم تحمیل مى شود. در تفسیر این آیه شریفه مى گوییم: «اصر همان بار سنگین است و برداشتن آن بدین گونه است که آیین هایى که پیامبر مى آورد انجام دادنش آسان و بى تنگنا است؛ نه سنگینى دارد و نه دشوارى.
کلمه اَغلال جمع غُلّ به معناى چیزى است که با آن دست و پا یا گردن آدمى را مى بندند. آرى، اسلام زنجیرهاى نهاده شده بر دوش و گردن آدمى را نیز باز مى کند؛ چرا که یکى از ویژگى هاى اسلام آن است که آزادى هاى معقول را به رسمیت مى شناسد و آن ها را محدود نمى کند. بنابراین، کارهایى چون مسافرت، اقامت گزیدن، بازرگانى، کشاورزى، صنعتگرى، خرید و فروش، سخن گفتن و ابراز عقیده، نوشتن و منتشر کردن و گردهم آیى همگى مباح و مجاز دانسته شده؛ مگر در مواردى اندک که محدود کردن آن براى حفظ منافع جامعه لازم است. البته میزان و اندازه این موارد جز با مقایسه آن ها با نظام ها و مکاتب وضعى ـ که سراسر سرکوب و به بردگى کشیدن و سوء استفاده است ـ روشن و آشکار نمى شود(10)
کوتاه سخن این که اسلام هر دو مانع را در محیط هاى گوناگون حیات بشر از پیش پاى او برداشت، امّا در ازدواج، إصر همان عادات و آداب و رسوم باطلى است که روند ازدواج را دشوار مى کند. اغلال نیز همان غُل ها، قیدوبندها و قوانینى است که راه ازدواج را سد مى کند و طبعاً، این امرى است که به حکومت ها بستگى دارد.
براى تزویج دختران مجرّد باید هر دو مانع «إصر» و «أغلال» را برداشت و به دور ریخت؛ مواردى چون پیروى از عادت ها و آداب و رسوم فراوان هنگام ازدواج، و نیز مهریه هاى سنگین. در تاریخ مى خوانیم رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) دخترش فاطمه زهرا(علیها السلام) ـ سرور زنان دو جهان ـ را فقط با سى درهم مهریه به همسرى امیرمؤمنان(علیه السلام) در آورد.(11)
البته وجه جمع میان این روایت و اخبارى که مهر السنّة را پانصد درهم دانسته، این است که درهم ها در آن زمان ارزش هاى متفاوتى داشتند، چون در جاهاى مختلفى ضرب مى شدند، لذا بطور کامل یکسان نبودند. همانطور که در زمان ما نیز مثلا دینار عراقى ارزشى متفاوت با دینار کویتى دارد.

برگرفته از کتاب جوانان؛ ازدواج وراهکارها

نوشته آیت الله شیرازی

 

*( الهُمَ صَلی عَلی مُحَمّد وَ آل مُحَمّد )*

مانع سوم: از میان رفتن برادرى اسلامى

دیگر زمینه ساز مجرد ماندن دختران و پرهیز آنان از ازدواج اجرا نشدن قانون اخوّت اسلامى میان آحاد مسلمین است؛ اخوّتى که اسلام عزیز بدان ندا داد و قرآن کریم بدان تصریح نمود و فرمود: (إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ...)(5)؛ مؤمنان برادر یکدیگرند. رسول اعظم(صلى الله علیه وآله وسلم) قانون اخوّت را دوبار در جامعه اسلامى روزگار خویش به اجرا درآورد؛ یک بار در مکه مکرّمه و یک بار در مدینه منورّه. آن حضرت هر مرد مؤمنى را برادر مؤمن دیگر و هر زن مؤمنى را خواهر همگن مؤمن قرار داد و براى انجام دادن این برنامه، تفاوت هاى طبقاتى آن روزگار را شکست و میان فقیر و غنى مساوات برقرار نمود. داستان جویبر و ازدواجش با ذلفا بهترین شاهد این مدعا است.

 

پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) ذلفا را تزویج مى کند

ابوحمزه ثمالى مى گوید: نزد امام محمّد باقر(علیه السلام) بودم که مردى اجازه حضور خواست. با اذن امام، وارد شد و سلام کرد. حضرت به او خوش آمد گفت و نزدیک خویش نشاند و با او گفتوگو کرد. آن مرد گفت: فدایت گردم! همانا من دختر ابن ابى رافع را از وى خواستگارى کردم، ولى او به خاطر زشتى و فقر و غریب بودنم، به من جواب رد داد و از من روى گرداند و مرا تحقیر کرد. از این کار او ناراحت شدم و قلبم شکست و در آن هنگام آرزوى مرگ کردم.
امام باقر(علیه السلام) فرمودند: تو از طرف من نزد او برو و بگو: محمد بن على بن الحسین بن على بن ابى طالب به تو مى گوید: دخترت را به دوست و محبّمان، منجح بن ریاح، تزویج کن و او را رد مکن.
ابوحمزه مى گوید: آن مرد از شدت خوشحالى از جا پرید تا پیام امام را زودتر برساند. هنگامى که از تیررس نگاهمان دور شد، امام فرمودند: مردى از اهالى یمامه به نام جوَیبر در طلب اسلام نزد رسول الله(صلى الله علیه وآله وسلم) آمد و بى درنگ اسلام آورد و مسلمانى نیکو گردید. او مردى کوتاه قد، نیازمند و عریان بود و چهره اى زشت و سیه چرده داشت. رسول خدا به خاطر غریبى و برهنگى اش او را به جمع خود ملحق نمود و همواره صاعى (صاع = سه کیلو) از خرما از نوع صاع نخستین براى خوراک او مى فرستاد. دو پیراهن بلند [پیراهنى که همه بدن را مى پوشاند] نیز به او عطا کرد و بدو امر فرمود که ملازم مسجد باشد و شب ها همان جا بخوابد. روزگار او مدتى این گونه گذشت تا آن که شمار غریبان نیازمندى همچون او، که به مدینه مى آمدند و اسلام مى آوردند و ساکن مسجد مى شدند، فزونى گرفت، به گونه اى که در مسجد در تنگنا افتادند. در این هنگام، خداى متعال به پیامبرش وحى نمود که: مسجد را تطهیر بنما و هر کسى را که شبانگاهان در مسجد مى خوابد، از آن بیرون کن و دستور بده کسانى که درى از منزلشان به مسجد باز مى شود، آن در را ببندند؛ جُز درِ منزل امیرمؤمنان على(علیه السلام) و فاطمه زهرا(علیها السلام) . و دیگر هیچ جُنُبى از آن جا عبور نکند و هیچ غریبى در آن جا نخوابد.(6)
رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) نیز بى درنگ دستور داد تا همه درهایى که به مسجد باز مى شد، جز در خانه على(علیه السلام) را ببندند و مسکن فاطمه زهرا(علیها السلام) را نیز به حال خود گذاشت. سپس فرمان داد تا براى آن مسلمانان (غریب و فقیر) محل سرپوشیده اى فراهم کنند که بلافاصله مهیا شد و صُفِّه نام گرفت. رسول خدا به آنان دستور داد که روز و شب شان را در زیر آن سایبان بگذرانند. آن ها در آن جا جمع شدند. (از آن به بعد) رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)پیوسته بدان ها سرکشى و از آنها محافظت مى کرد و هرگاه مى توانست برایشان گندم، خرما، جو و کشمش مى برد. مسلمانان نیز مدام به آنان سرکشى و توجه مى کردند و به تبع دلسوزىِ رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)بر این جماعت، مسلمانان نیز دلسوز آنان بودند و صدقات (خیرات) خود را در میان آنها تقسیم مى کردند.
روزى پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) با نگاه رحمت و رقّت به جویبر نگریست و بدو فرمود: اى جویبر، کاش با زنى ازدواج مى کردى تا به کمک او عفت نفس خویش را نگاه دارى و او نیز بر دنیا و آخرت یارى ات کند!. جویبرعرض کرد: اى رسول خدا، پدر و مادرم به فدایت! چه کسى مرا مى پسندد؟! به خدا قسم که نه حسب و نسبى دارم و نه مال و جمالى. کدام زن به من رغبت مى کند؟!
رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) به او فرمود: اى جویبر، همانا خداوند با (معیار) اسلام چیزهایى را که در (دوران) جاهلیّت شریف دانسته مى شد، فروکاست و چیزهایى را که پست دانسته مى شد، شرافت بخشید و کسى را که در جاهلیّت خوار بود، عزّت داد و تکبر و تفاخر جاهلانه به خاندان و برترىِ نسب را از میان برد. در نتیجه، امروز همه مردم ـ از سفید و سیاه و قرشى و عرب و غیر عرب ـ از (صلب) آدم(علیه السلام) شمرده مى شوند. خداوند آدم(علیه السلام) را نیز از گل آفرید و به یقین محبوب ترین مردم در پیشگاه خداى عزّوجلّ در روز قیامت، مطیع ترین و با تقواترین آن ها است. و من، اى جویبر، امروز احدى از مسلمان ها را با فضلیت تر از تو نمى دانم؛ مگر کسى که از تو با تقواتر و مطیع تر باشد.
سپس به وى فرمود: اى جویبر! نزد زیادبن لبید ـ که به یقین او در حسب از شریف ترین اشخاصِ قوم خویش (بنى بیاضه) است ـ برو و به او بگو: من پیک رسول خدا، به سوى تو هستم. رسول خدا، به تو پیغام مى دهد که دخترت ذلفا را به نکاح جویبر درآورى.
جویبر با پیام رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) به سوى زیادبن لبید روانه شد. او با گروهى از بستگانش در خانه خود نشسته بود که جویبر اجازه ورود خواست. به زیاد خبر دادند و او بلافاصله اجازه ورود داد و بر جویبر سلام کرد. جویبر گفت: اى زیادبن لبید، همانا من پیک رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) به سوى تو هستم که در پى حاجتى آمده ام. آشکارا به تو بگویم یا در نهان؟
زیاد گفت: آشکارا بگو که این امر براى من مایه شرافت و فخر است.
جویبر به او گفت: رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) به تو پیغام مى دهد که دخترت ذلفا را به نکاح جویبر (من) درآورى.
زیاد گفت: آیا واقعاً رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) تو را با این پیام نزد من فرستاده؟
گفت: آرى. من کسى نیستم که بر رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) دروغ ببندم.
زیاد به او گفت: ما دخترانمان را تنها به همسرى همتایان خود از انصار در مى آوریم. اى جویبر، باز گرد تا من رسول خدا را ببینم و او را از عذر خویش آگاه کنم.
جویبر در حالى که باز مى گشت مى گفت: به خدا قسم که نه قرآن این (مَنِش) را تأیید مى کند و نه نبوت محمد براى (صحه گذاشتن بر) این رفتار، ظهور کرده است.
ذلفا در پس پرده، این سخن جویبر را شنید و بى درنگ کسى نزد پدر فرستاد که نزد من بیا. وقتى آمد به وى گفت: این چه سخنى بود که به جویبر گفتى؟!
زیاد گفت: او به من گفت رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) وى را فرستاده تا بگوید که رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) به تو ابلاغ مى کند که دخترت، ذلفا را به ازدواج جویبر درآورى.
ذلفا به پدر گفت: به خدا قسم، جویبر کسى نیست که بر رسول خدا دروغ ببندد. هم اینک پیکى را به دنبال جویبر بفرست تا او را نزد تو بازگرداند.
زیاد بلافاصله پیکى فرستاد و جویبر را بازگرداند و به او گفت: خوش آمدى اى جویبر! آرام باش تا بازگردم. سپس خود نزد رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)رفت و عرض کرد: پدر و مادرم به فدایت! جویبر پیام شما را برایم آورد ولى من به نرمى و خوش اخلاقى با او سخن نگفتم و به نظرم آمد که شما را ملاقات کنم. (یا رسول الله) ما جز به همتایان خود از انصار زن نمى دهیم.
رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) فرمود: اى زیاد! جویبر آدم مؤمنى است و مرد مؤمن کفو (همتاى) زن مؤمن و هر مرد مسلمان همتاى زن مسلمان است. پس اى زیاد! او را تزویج کن و از او روى برمتاب.
آن گاه زیاد به منزلش بازگشت و آنچه از رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) شنیده بود براى دخترش باز گفت. ذلفا در جواب پدر گفت: مطمئناً اگر از [فرمان] رسول خدا سربتابى، کافر گشته اى. پس (مرا) به جویبر تزویج کن.
زیاد نزد جویبر بازگشت و دست او را گرفت و نزد خویشان خود برد و براساس سنّت خدا و سنّت رسولش ذلفا را به همسرى او درآورد و مهریه اش را خود به عهده گرفت و جهازى نیز براى او تهیه کرد. آنگاه پیکى نزد جویبر فرستادند و به او گفتند: آیا خانه اى دارى که او را نزد تو بفرستیم؟
گفت: به خدا قسم خانه اى ندارم.
آنان ذلفا را آماده کردند و برایش منزلى فراهم نمودند. فرش خانه و وسایل زندگى تهیه نمودند و دو پیراهن بر اندام جویبر پوشاندند و ذلفا را وارد خانه نمودند و جویبر را با عمامه اى برسر به حجله فرستادند. وقتى نگاه جویبر به ذلفا افتاد و نگاهى به خانه و لوازمش کرد و بوى خوش مشامش را نواخت، در گوشه اى از خانه ایستاد و تا طلوع فجر پیوسته به نماز و تلاوت قرآن مشغول بود و آن گاه که صداى اذان را شنید از خانه خارج شد. همسرش نیز از آن جا بیرون آمد، وضو ساخت و نماز گزارد.
(پس از نماز) از او سؤال شد که آیا او با تو آمیزش کرد؟ پاسخ داد: پیوسته قرآن مى خواند و در نماز بود تا این که صداى اذان را شنید و از آن جا خارج شد.
شب دوم به همان روش سپرى شد، ولى این قضیه را از پدر ذلفا مخفى کردند. شب سوم نیز او همان کار را انجام داد. پدر ذلفا را از ماجرا آگاه کردند و او نزد رسول خدا رفت و عرض کرد: پدر و مادرم به فدایت، اى رسول خدا! شما مرا فرمان دادى تا دخترم را به همسرى جویبر درآورم، در حالى که ـ به خدا قسم ـ او کسى نبود که ما او را تزویج کنیم (و به دامادى خود برگزینیم) لکن اطاعت از فرمان شما مرا به این کار واداشت.
پیامبر به او فرمود: چه کار نکوهیده اى از او دیده اید؟
زیاد پاسخ داد: برایش خانه و اثاث تهیه دیدیم و من دخترم را در آن خانه وارد نمودم و جویبر را عمامه برسر به حجله فرستادم، ولى شب اوّل نه سخنى با او گفته و نه بدو نگاه کرده و نه به او نزدیک شده است، بلکه [ببه جاى آن] در گوشه خانه ایستاده و مدام به رکوع و سجود و تلاوت قرآن مشغول بوده تا آن که صداى اذان را شنیده (و براى نماز از آن جا) خارج شده است. شب دوم و سوم را نیز این گونه سپرى کرده است و تاکنون که نزد شما آمده ایم، اصلاً به او نزدیک نشده و با او سخن نگفته است. فکر مى کنم که او به زنان تمایل نداشته باشد، پس (براى حل این مشکل) در کار ما بیندیش.
زیاد بازگشت و پس از آن رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) جویبر را فرا خواند و چون حاضر شد حضرت به او فرمود: آیا به زنان نزدیک نمى شوى؟!
جویبر عرض کرد: [چرا] مگر من مرد نیستم؟! آرى اى رسول خدا! همانا من نسبت به زنان بسیار مایل و حریصم.
رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) به او فرمود: از تو برخلاف آنچه خود را بدان توصیف مى کنى، مى گویند. آن ها گفته اند که برایت خانه و فرش و اثاث فراهم کرده اند و دختر جوان و زیبایى را به حجله ات فرستاده اند ولى نه در او نگریسته و نه با او سخنى گفته اى و نه به او نزدیک شده اى. تو را چه شده است؟
جویبر عرض کرد: اى رسول خدا، (وقتى به آن) خانه وسیع وارد شدم و نگاهم به اثاثیه و دختر جوانى زیبا و خوشبو افتاد، به یاد وضعیت گذشته ام، غربتم، نیازمندى ام، گمنامى ام و همنشینى ام با غریبان و مسکینان افتادم. لذا خوش داشتم از آن جا که خداوند چنین احسانى به من نموده، او را بر عطایش سپاس گویم و با شکرى حقیقى بدو تقّرب جویم، از همین رو برخاستم و به گوشه خانه رفتم و یکسره مشغول نماز و تلاوت قرآن در رکوع و سجود شدم تا خدا را شاکر شوم. و [تنها] آن گاه که بانگ [اذان] را شنیدم [براى نماز صبح] از آن جا خارج شدم و هنگام صبح به نظرم آمد که آن روز را هم روزه بگیرم. و [خلاصه] سه روز و سه شب بدین کار مشغول بودم و (با این حال) به نظرم مى رسد که این مقدار، در مقابل آنچه خداوند به من عطا فرموده، اندک است ولیکن ـ ان شاء الله ـ امشب او و دیگران را راضى خواهم کرد.
سپس رسول خدا شخصى را به سوى زیاد فرستاد و او را آورد تا گفته جویبر را به اطلاع وى رساند تا خاطر آسوده گرداند.
امام باقر(علیه السلام) فرمودند: جویبر به گفته اش وفا کرد. بعدها وقتى رسول خدا براى غزوه اى از مدینه خارج شد، جویبر نیز با ایشان بود. وى در آن غزوه به شهادت رسید و پس از جویبر در میان انصار زن ایّمى(7) سخاوتمندتر و بخشنده تر از ذلفا پیدا نشد(8).
این داستان به خوبى نشان مى دهد که رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) چگونه بر اساس اخوّت اسلامى، دختران و پسران عزب را به نکاح یکدیگر در مى آورد.

 

برگرفته از کتاب جوانان؛ ازدواج وراهکارها

نوشته آیت الله شیرازی

 

مانع دوم: امت پراکنده اسلامى

اسلام همه مسلمانان را امّت واحد قرار داد؛ بى آن که میان عرب و غیر عرب تفاوتى وجود داشته باشد؛ خداى متعال در این باب مى فرماید:
(إِنَّ هَـذِهِ أُمَّتُکُمْ أُمَّةً وَ حِدَةً....)(4)؛ این است امت شما که امتى یگانه است.
نیک مى دانید که معناى واحد بودن امت، نبودن مرزبندى هاى جغرافیایى میان سرزمین هاى اسلامى است و طبیعى است که در چنین فضایى مسلمانان به آسانى مى توانند در هر کجاى سرزمین اسلام که بخواهند، رفت و آمد کنند و یا اقامت نمایند. در نتیجه هیچ مانعى براى ازدواج بین آن ها وجود نخواهد داشت. براى مثال، یک مسلمان مى تواند از ایران به عراق سفر کند و به آسانى در آنجا ازدواج کند. همچنین یک عراقى نیز به ایران سفر کرده و بى هیچ مشکلى با یک هم کیش ایرانى ازدواج کند.
در نگرش کلان، این آسان گیرى در جابه جایى براى همه مسلمانان که شمار آن ها در بیش از پنجاه کشور اسلامى به دو میلیارد مى رسد، فراهم مى شود. شایان توجه است که محدودیت هاى مرزى موجود، براساس تقسیمات غربى تحمیل شده بر سرزمین هاى اسلامى پدید آمده اند. آرى، غربیان میان این کشورها مرزهاى جغرافیایى پوشالى قرار دادند؛ مرزهایى که توانست امت واحده اسلامى را متلاشى کند. یکى از آثار شوم این پراکندگى و پدید آمدن مرزهاى جغرافى محدود شدن موارد ازدواج است.
روزگارى مسلمانان امتى واحد بودند و در سرزمینى به وسعت تمام کشورهاى اسلامى امروز مى زیستند. اگر تاریخ آن دوران را مطالعه کنیم، مى بینیم که ازدواج میان قومیت ها و نژادهاى گوناگون مسلمان به سهولتى تمام انجام مى گرفت و بسیار دیده مى شد که زوج متعلق به سرزمینى و زوجه متعلق به سرزمینى دیگر بود.

fبرگرفته از کتاب جوانان؛ ازدواج وراهکارها

نوشته آیت الله شیرازی 

 

مانع اول: لغو قانون جواز تملک زمین هاى بایر

از موانع مهمى که در راه ازدواج جوانان مجرّد وجود دارد، بى اعتبار شدن قانونى اسلامى است که بر اساس آن هر کس زمین بایرى را آباد کند، مى تواند آن را تملک نماید. آرى، پسر جوان مجرّد اگر احساس کند که تهیّه مسکن برایش میسّر نیست، ازدواج نمى کند و در نتیجه دختران نیز مجرّد مى مانند.
این قانون در طول تاریخ در سرزمین هاى اسلامى اجرا مى شد، ولى در دوران معاصر، حاکمان کشورهاى اسلامى آن را لغو کردند و بدین ترتیب مشکلى بر مشکلات و موانع ازدواج افزوده شد. قطعاً هر دختر و پسرى که در پى ازدواج باشد، نیازمند مسکن است؛ و مسکن مستلزم داشتن زمینى است که در آن بر پا شود. امّا امروزه حکومت ها زمین هاى بایر را ملک خود خوانده و اعلام کرده اند: هر کس بخواهد قطعه زمینى را تملّک کند، باید از دولت کسب اجازه کند و در صورت موافقت آن ها، بهایى بپردازد تا مالک زمینى شود. این در حالى است که غالب پسران جوان چیزى در بساط ندارند، تا چنان بهایى را به دولت پرداخت کنند.
در این باره معاویة بنوهب از امام صادق(علیه السلام) نقل کرده است که:
«الأرضُ للهِ عزّوجل وَ لِمَنْ عَمَّرها(1)؛ زمین متعلق به خداى عزّوجلّ است [و با اذن او] متعلق به هر کسى است که آن را آباد کند.»
اسلام براى انجام هر عمل غیر حرامى به مردم آزادى داده که از آن جمله: آزادى ساخت و ساز و احیاى زمین هاى بایر است که در اصطلاح فقهى «حیازت» خوانده مى شود. از این رو در گذشته مشکلى به نام مسکن بر سر راه ازدواج نبود. متولیان حکومت ها به دلیل انحرافى که از مسیر اسلام پیدا کرده اند، به دستور استعمارگران، این قانون را تصویب کردند تا بتوانند ثروتى بر ثروت هاى خود بیفزایند و با آن، دو خواسته زیر را تأمین کنند:
1. به دست آوردن منافع شخصى و ارضاى شهوات گذرا؛
2. اداره کارمندان بى شمارى که آن ها را دور خود جمع کرده اند تا بتوانند با حمایت آنان، به ستم، طغیان و استبداد خویش ادامه بدهند.
مى گویند: هنگامى که جمال عبدالناصر(2)، وضعیت اقتصاد مصر را بحرانى دید، از برخى متخصصان غربى خواست تا علل و عوامل آن را بررسى کنند. آنان شش ماه در کشور مصر به تفحّص درباره وزارتخانه ها و اداره هاى دولتى و دیگر امور پرداختند. سرانجام در گزارشى اعلام نمودند که سبب بحران اقتصادى کشور، وجود کارمندان بسیار زیاد است، در حالى که مصر، تنها به دویست هزار کارمند نیازمند است. این درحالى بود که در دولت جمال عبدالناصر حدود یک میلیون و دویست هزار کارمند در استخدام دولت بودند. پر واضح است که تمام این افراد در مشاغل خود مصرف کننده محسوب مى شوند، نه نیروى کار مولّد، و این امر خود به زیان اقتصاد کشور تمام مى شود. به علاوه، سنگ اندازى هاى این قشر در فعالیت هاى اقتصادى مردم نیز، تأثیرى منفى در رشد اقتصادى جامعه بر جاى مى گذارد. این امر اختصاصى به مصر ندارد و در سایر کشورهاى اسلامى نیز در جریان است. تمامى این ها را در کنار مالیات نامشروعى لحاظ کنید که در قرآن و روایات اسلامى ممنوع و خلاف شرع شمرده شده است؛ که علاوه بر آن، اصولا مخالف عقل و فطرت است. و لذا امروزه زمین ها همچنان موات مانده است و مردم با بحران مسکن دست به گریبان هستند.
این در حالى است که اگر راه را ـ هر چند به طور نسبى ـ باز بگذارند و به مردم میدان بدهند، تحوّل شگرفى در رشد عمران و آبادانى کشورها پدید خواهد آمد.
در کشور عراق، تحت حاکمیت عبدالکریم قاسم(3) ساخت و ساز خانه در ازاى پرداخت مالیاتى اندک ـ هر چند نامشروع ـ مجاز اعلام شد، بدین معنا که مردم براى هر قطعه زمینى که قصد بناى آن را داشتند باید ده دینار (معادل قیمت 2500 قرص نان) مى پرداختند. در پى همین آزادى نسبى در ساخت و ساز، شهرهاى عراق توسعه قابل توجّهى یافت.
هنگامى که در عراق سکونت داشتم، خود شاهد احداث شهرک هاى تازه بنیاد بودم. ده ها هزار خانه ساخته شده بود؛ خانه هایى که از آن زمان ـ تقریباً چهل سال پیش ـ تاکنون پا برجایند و مردم در آن ها ساکنند.
مشکل پیش گفته، در همه کشورهاى اسلامى از قبیل: مصر، سوریه، اردن، ایران، پاکستان وجود دارد و اگر قانون اباحه تملک زمین به اجرا درآید، یکى از موانع اساسى ازدواج جوانان مجرّد از میان برداشته مى شود و به افزایش موارد ازدواج مى انجامد؛ امرى که از بنیان هاى ساختن یک جامعه صالح است.

پاورقی:

(1). إستبصار، ج 3، ص 108 ، ب 72، ح 3.
(2). جمال عبدالناصر (1918 ـ 1970 م): سیاستمدار مصرى که نظام حکومتى ملک فاروق را در سال 1952م سرنگون کرد و خود در سال 1958م ریاست جمهورى را به دست گرفت و تا آخر عمر در این سمت باقى ماند.
(3). عبدالکریم قاسم (1914 ـ 1963 م) افسر نظامى عراقى که کودتاى سال 1958 م بر ضد رژیم پادشاهى را رهبرى کرد و آن را سرنگون ساخت و پس از مدّتى، عبدالسلام عارف در کودتایى نظامى وى را به قتل رساند.
 

برگرفته شده از کتاب جوانان؛ ازدواج وراهکارها

نوشته آیت الله محمد شیرازی 

X